محل تبلیغات شما
آبان نود و شیش که شروع دوره‌ی آموزشی خدمت بود و حس و حالش رو کاملا یادمه. شبِ اعزام شاید غمگین‌ترین آدمِ روی زمین بودم. سه چهار روز اول اینقدر مزخرف گذشت و حس عجیبی داشت که وقتی روز پنجم به خاطر تعطیلات هفتگی برگشتم خونه، حس می‌کردم از زندانِ چند ساله آزاد شدم. تمام روزهای اون دوره‌ی چهل و چند روزه به این فکر می‌کردم که چقدر اینجا داره وقتم تلف میشه، چقدر باید قدر آزادی رو دونست، چقدر حق انتخاب داشتن مهمه و چقدر این دلخوشی‌های ساده‌ی روزمره برای انتخاب غذا و فیلم و کتاب و بیرون رفتن می‌تونه جذاب باشه. 
گذر زمان از هر چیزی یه نوستالژیِ شیرین می‌تونه بسازه، حتی از بدترین روزهایی که گذروندی. انگار که تمام اون غم‌ها، رنج‌ها و سختی‌ها از یاد آدم میره و یه حس دلتنگی فقط باقی می‌مونه. حس تمایل به بازگشت. بازگشت به سرمای پادگان، به تنهاییِ پادگان، به دور بودن از آدم‌های نرمال شهر، به اون اولین مرخصی که حس کردیم انگار از یه قفس اومدیم بیرون.
آخرین چیزی که فکر می‌کردم این بود که یه روز دلم بخواد برای چند رو دوباره به پادگان برگردم و امروز دوباره دلم خواست همچین چیزی رو. حتی نمی‌دونم چیش برام جذابه اما این یک مدل تمایل همیشه در من بوده و هست انگار. بازگشت به جاهایی که حتی همون روزها دوستش نداشتم. گاهی هم بازگشت به آدم‌هایی که مدت‌ها قبل دائم بودند و چیزی نبود و حالا نیستند اما حالا گاهی یادشون یه جایی از مغرت رو قلقلک میده.
امروز که دلم خواست چند هفته میشد تا به پادگان برگردم دوباره به این فکر کردم که احتمالا همیشه دلم برای گذشته تنگ میشه. توی چهل سالگی هم حتما دلم برای گذشته‌ام تنگ میشه. برای خودِ سی‌ساله‌ام، برای امروزم که یه روزی آینده بود و بعدها تبدیل میشه به گذشته. 

الله الله فریاد از جور زمان

مگه میشه تو رو دید و به قبل دیدنت برگشت؟

گزارش وضعیت روز بیستم

یه ,حس ,رو ,دلم ,چیزی ,چقدر ,بازگشت به ,دوباره به ,تنگ میشه ,که یه ,به پادگان

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

KHANDEH bazar Socorro's style quicawislo isatreto « لبخند خدا » فروش تایمر Timer تکتا موزیک | موزیک و آهنگ دبستان دخترانه فرهنگیان ایل بزرگ بهمئی آی تی 24