گذر زمان از هر چیزی یه نوستالژیِ شیرین میتونه بسازه، حتی از بدترین روزهایی که گذروندی. انگار که تمام اون غمها، رنجها و سختیها از یاد آدم میره و یه حس دلتنگی فقط باقی میمونه. حس تمایل به بازگشت. بازگشت به سرمای پادگان، به تنهاییِ پادگان، به دور بودن از آدمهای نرمال شهر، به اون اولین مرخصی که حس کردیم انگار از یه قفس اومدیم بیرون.
آخرین چیزی که فکر میکردم این بود که یه روز دلم بخواد برای چند رو دوباره به پادگان برگردم و امروز دوباره دلم خواست همچین چیزی رو. حتی نمیدونم چیش برام جذابه اما این یک مدل تمایل همیشه در من بوده و هست انگار. بازگشت به جاهایی که حتی همون روزها دوستش نداشتم. گاهی هم بازگشت به آدمهایی که مدتها قبل دائم بودند و چیزی نبود و حالا نیستند اما حالا گاهی یادشون یه جایی از مغرت رو قلقلک میده.
امروز که دلم خواست چند هفته میشد تا به پادگان برگردم دوباره به این فکر کردم که احتمالا همیشه دلم برای گذشته تنگ میشه. توی چهل سالگی هم حتما دلم برای گذشتهام تنگ میشه. برای خودِ سیسالهام، برای امروزم که یه روزی آینده بود و بعدها تبدیل میشه به گذشته.
یه ,حس ,رو ,دلم ,چیزی ,چقدر ,بازگشت به ,دوباره به ,تنگ میشه ,که یه ,به پادگان
درباره این سایت